پيام
+
[تلگرام]
عبدالله عزيزي:
#حکايت
مي گويند در قديم دزد سر گردنه هم معرفت داشت...
روزي دزدي در مجلسي پر ازدحام با زيرکي کيسه ي سکه ي مردي غافل را مي دزدد
هنگامي که به خانه رسيد کيسه را باز کرد ديد در بالاي سکه ها کاغذيست که بر آن نوشته است:
خدايا به برکت اين دعا سکه هاي مرا حفاظت بفرما
اندکي انديشه کرد. سپس کيسه را به صاحبش باز گرداند.
دوستانش او را سرزنش کردند که چرا اين همه پول را از دست داد.
دزد کيسه در پاسخ گفت:
صاحب کيسه باور داشت که دعا دارايي او را نگهبان است. او بر اين دعا به خدا اعتقاد نموده است.
من دزد دارايي او بودم نه دزد دين او.
اگر کيسه ي او را پس نميدادم، باورش بر دعا و خدا سست مي شد. آن گاه من دزد باورهاي او هم بودم.
واين دور از انصاف است .!.