**************فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا ساز
کودکانه - روستای پده بلند
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روستای پده بلند
روستای خوش آب و هوا در شهرستان رابر کرمان 
نویسندگان
خرید آسان
<"> فروش استثنایی محصولات دامی و کشاورزی روستا ........... برای خرید محصولات پیام بگذارید>> تماس با ما b> ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, ......................................1
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,

......................................

......................................

.......................................

........................................

........................................

................................... ------------------ ................... ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,2 ,,,,,,,,,,, ,,,,,,,,,,,,,,

این مطلب را م
 
 
 

سادگی کودکانه


خانوم جوانی که در کودکستان برای بچه‌های 4 ساله کار می‌کرد می‌خواست چکمه‌های یه بچه‌ای رو پاش کنه ولی چکمه‌ها به پای بچه نمی‌رفت.

بعد از کلی فشار ..... و خم و راست شدن، بچه رو بغل می‌کنه و میذاره روی میز،
بعد روی زمین بالاخره با هزار جابجایی و فشار چکمه‌ها رو  پای بچه می‌کنه و یه نفس راحت می‌کشه که .....

هنوز آخیش گفتن تموم نشده بود که بچه میگه؛ این چکمه‌ها لنگه به لنگه است.

خانومه ناچار با هزار بار فشار و این ور و اون ور شدن و مواظب باشه که بچه نیفته هر چه تونست کشید، تا بالاخره چکمه‌های تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآورد و باز با همان زحمت زیاد پوتین‌ها رو این بار دقیق و درست پای بچه کرد که لنگه به لنگه نباشه.

ولی با چه زحمتی، چون چکمه‌ها به پای بچه نمی‌رفتن و با فشار زیاد بلاخره موفق شد که اونها رو  پای این کوچولو بکنه، که این دفعه بچه گفت این چکمه‌ها مال من نیست.

خانم جوان یه آه طولانی و سری تکان داد که انگار یک مصیبتی گریبان‌گیرش شده. با خستگی تمام نگاهی به بچه انداخت و گفت آخه چی بهت بگم.
دو باره با زحمت بیشتر این چکمه‌های بسیار تنگ رو در آورد.

وقتی تمام شد پرسید خب حالا چکمه‌هایی که پات بوده کدومه؟
بچه گفت: همین‌ها بود ولی مال برادرمه البته مامانم گفتش اشکالی نداره می‌تونم پام کنم .....

مربی که دیگه خون خونشو می‌خورد سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این چکمه‌هایی رو که به پای این بچه نمی‌رفت به پای اون کرد یک آه طولانی کشید و بعد گفت؛ خب حالا دستکش‌هات کجان؟
توی جیبت که نیستن.

بچه با نگاه معصومانه‌ای گفت؛ توی چکمه‌هام بودن دیگه .....برای همین اینقدر سفت پام میرفت.


صطفی فرستاد :


[ پنج شنبه 92/3/2 ] [ 8:32 عصر ] [ پده بلند ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

من روستایی هستم در شهرستان رابر کرمان که مردمانش خونگرم و مهمان پذیرند اما این روستا برخی امکانات را ندارد و نیاز به اردوهای جهادی دانشجو ها دارد .
.................. لینک های ویژه
http://www.parsiblog.com
........
Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
.............

.

...........
...............

.............++

برای نمایش تصاویر گالری کلیک کنید


کد گالری

***
قالب میهن بلاگ تقویم جلالی

***** ********+
امکانات وب


بازدید امروز: 416
بازدید دیروز: 95
کل بازدیدها: 343392

دریافت کد آهنگ

تاشهدا باشهداتاشهدا باشهدا

........////////////////1 ....................
هاست و دامنه-وبلاگ
...............

دیکشنری آنلاین

دیکشنری آنلاین

******

مترجم سایت

مترجم سایت

*****
k2cod go Up
******

mouse code

کد ماوس

******
وبلاگکد لوگوی نوروز
,,,,,,,,,,,,,
هاست و دامنه-وبلاگ
,,,,,,,,,,,,,
هاست و دامنه-وبلاگ
.........

آپلود عکس

آپلود عکس